سومین دونه
جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ
انقد کم خونه ایم دلمون برای خونه بودن تنگ میشه
پنج شمبه وُ جمعه دوس داریم ساعتاییو تو خونه باشیم ...
تا 12 که میخوابیم , البته من 10 بیدارم دیگه آقای بهمنی تا دم اذان میره قشنگ :D
بعدم که ناهارُ صبحانه یکیه !
امروز اول مامانه خودم زنگیدن که ناهار یا شام بیاین پیشمون , گفتم نه باشه یه روز دیگه !
بعدم مادر جانِ همسر جان گفتن بیاین پیشمون که بازم با نهایت ادب معذرت خواستیم که امروز نه !دلمون دوتایی بودنمونو میخواس ... : قلب های فراوون
و بعد پیشنهاد ویژه ی آقای بهمنی بود که عالی ترین بود ...
پارک ملت ُ گردشُ قدم زنی ُ بی دغدغه کنار هم بودن ...
.
خدایا ممنون که حواست به آرامشمون هس ...
ما فقط نگران نبودنه توییم که دووور باد از زندگیِمان !
وگرنه دغدغه های دیگه به لطف تو قابل حله با صبرُ توکل ...
" الحمدلله کما هو اهله "
- ۹۴/۰۸/۰۸