روزانه های زندگی گلدار ...

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

انقد کم خونه ایم دلمون برای خونه بودن تنگ میشه 

پنج شمبه وُ جمعه دوس داریم ساعتاییو تو خونه باشیم ...

تا 12 که میخوابیم , البته من 10 بیدارم دیگه آقای بهمنی تا دم اذان میره قشنگ :D

بعدم که ناهارُ صبحانه یکیه !

امروز اول مامانه خودم زنگیدن که ناهار یا شام بیاین پیشمون , گفتم نه باشه یه روز دیگه !

بعدم مادر جانِ همسر جان گفتن بیاین پیشمون که بازم با نهایت ادب معذرت خواستیم که امروز نه !دلمون دوتایی بودنمونو میخواس ... : قلب های فراوون 

و بعد پیشنهاد ویژه ی آقای بهمنی بود که عالی ترین بود ...

پارک ملت ُ گردشُ قدم زنی ُ بی دغدغه کنار هم بودن ...


.

خدایا ممنون که حواست به آرامشمون هس ...

ما فقط نگران نبودنه توییم که دووور باد از زندگیِمان !

وگرنه دغدغه های دیگه به لطف تو قابل حله با صبرُ توکل ...


" الحمدلله کما هو اهله "

خیلی وقته دلم دوباره هوای نوشتن داره 
انگار وقتی مینویسی یه چیزاییو برای خودت تثبیت میکنی 
انگار قانون وضع میکنی
انگار تا ننویسی محکم نمیشه !

.

امروز جون نداشتم , نرفتم دانشگاه .
از صب پاشدم یکم به خودم تو آینه نگاه کردم 
یکم تو خونه چرخیدمو به خاطره هام فک کردم 
بعدش پاشدم 
روتختی رو شستمو اتو کردمو اتاق نارنجیه نفس تازه کرد .
وقتی اوضاع پرپریه همش گریه دارم خب ...
و منفی جات به شدت پررنگ می شن !
اوضاع خوبه الحمدلله - من سخت میگیرم !!!
.
حدیث نفس نوشت :
اول باید خونه رو مرتب کنم بعدش باید برم باشگاه ثبت نام کنم 
بعدش یه سر برم تجریش - و بعدش یه سر رسالت !

.
.
خدایا ما سخت میگیریم , تو به ما سخت نگیر ...